|
||
|
||
عمران حیدری آریا : | ||
ای سپهر پارسی روی زمین مانده شاخابی میان مهر و کین چون سپهری بر زمین گستردهای چشم گیتی را به خویشت بردهای آبگیر پهنه دشمن ستیز خشم دریا بر دل دشمن بریز آتشی افشان ز دریایا درون در فکن شاخاب را خیزاب خون جان ما با جان تو آمیخته شوری عشق تو بر جان ریخته پس تو را میگویم ای تازیک مرد با دگرگونی که نتوان کار کرد دانش ما را به نامت خواندهای اسب تازی سوی ایران راندهای هر که خواهد دانش و فرهنگ ناب از هزاران پیش از این کردن شتاب گر زبان ما نمیدانی چنان با زبان خود تو میگویم بدان ای که کردی پهنه ما را طلب «لاجزایر»، «لا خلیج» و «لا عرب» |
نظرات شما عزیزان:
حسین فهمیده
ای که رفتی زیرجنگ افزاردشمن
ای شکستی پای اهـریمن ز آهن
کرده کوته پای دشمن را ز میهن
یـــاور مـیهن تویی
ای فدا کـردی همه جان را به داد
ای که دادی بال دشمن را به باد
یاد تو در روز گـاران ز نـده باد
جان مرد و زن تویی
از خروشت جان خروشیدن گرفت
مـام میـهن از تو بـالیــدن گرفت
دشمن از رزم تو لـرزیدن گرفت
آریــو بَــرزن تویی
پهـلــوان دوره ی اســــتوره ای
در ره یزدان چَــِم هرسوره ای
همچو آتش در مـیان کــوره ای
تخمه ی بهمن تویی
همچون آرش بـاز تیـر انداختـی
باکمـان جان به جنگ پرداختی
سازه ی دشمن دگرگون ساختی
صدیل یک تن تویی
تا درون بــوته ی بـازی شدی
با پَـر بـاروت همـبازی شدی
دشمن خـوابِ شبِ تازی شدی
دشمن دشـمن تویی
*****
آوای برزن را شنیده
آریـو حسین فهمیده
عمران حیدری آریا
آریو برزن
رو به رویِ دشـمنِ یغمـا گـرا
بـشنوید ای دوسـتان این ماجرا
از نبرد آریــو میــگویـم ایــن
از نهــانگاه دلِ ایــران زمین
آن که بر اسکندری آیـیـنه شد
در میان ما چنین دیــرینـه شد
جاودان گشت او برای میهنش
زان که بوده خارِ چشم دشمنش
بس آریوها ما به ایران دیده ایم
باز آسان دل از آن ببریده ایم
پس ندانیم قدرِ این میهن چرا؟
بسپریم میهن به اهریمن چرا؟
سروده شده در مهر روزِ امرداد ماه1390
(ع) زرتشت
بر دمیده مردی از آنسوی چم
از تـبار ریشه ی جمشـیدِ جم
با فــراخوانـی خدایـی
با پــیامـی از درون ریـــشه ها
از فـرا سـوی همه اندیـشه ها
با سرودی بس رسایی
مـی زند فــریــادِ فــّر روشنی
خشک سازدریشه ی اهریمنی
تـا بـر افــروزد رهــایـی
جانمازش پهنه ی دل های تنگ
دست نمـازش آبـی از رود ارنگ
سـونمازش روشنایـی
در پــیامش جـــوی ، راهِ راستی
بی کم و آغشته و بی کاستی
بـا نـــوا هــای ودایـی
راستـی را از خـدا جویا شده
تـُـندر از آتشــکـده پیــدا شده
ای رهـاجـوی خدایی
مردُمی درکوچه هــای گـُم شده
کوچه هایی خسته ازمردُم شده
مانده بودند تا بیایـی
عمران حیدری آریا
آسمان روز آبان ماه هشتادوهفت